ترا چون گنج این دنیا بخواهم،
چنین دلجو، چنین زیبا بخواهم.
ز تنهایی نگه دارد خدایا،
ترا تنها، ترا تنها بخواهم.
تو که دانی دل پرانقلابم،
دل دیوانه و حال خرابم،
مریز اشکی دگر از چشم آبی،
چو آب چشم خود سازی تو آبم.
ادای تو، ادای تو دل من،
ادای یک صدای تو دل من.
زکات حسن ده یک بوسه بر من،
تو سلطانی، گدای تو دل من.
سرم را تا سر دار تو بردم،
ز غمها و المهای تو مردم.
ببخشا از کرم ای جان شیرین،
که جانم را برای تو سپردم.
بیاض گردنت از دار بالا،
دو گیسو
از وقتی بهم گفته دوستِ صمیمیش هستم! بیشتر دوستش دارم خب.
حتی امروز فکر کردم اگر یک روز پیشش باشم و ناخوداگاه با صدای بلند گفتم " الهی قربونت بشم"
( خودش نگفت! من ازش پرسیدم صمیمیِ تو هستم یا نه؟ گفت هستی.
کُشت منو تا گفت! از بس هیچیش معلوم نیس:////)
پ.ن: ملت دوست پسر دارن ما هم اندر خمِ دوست دخترمون موندیم. #سینه_بزن
می نویسم سیل
می خوانم:او خواهد آمد....
می نویسم زلزله
می خوانم:او خواهد آمد....
می نویسم گرانی و اغتشاش
می خوانم:او خواهد آمد....
می نویسم آلودگیِ هوا
می خوانم:او خواهد آمد...
می نویسم شهادتِ سردار
می خوانم: او خواهد آمد...
می نویسم سقوط هواپیما
می خوانم:او خواهد آمد...
می نویسم کرونا
می خوانم :او خواهد آمد...
می نویسم کُشت وکشتار مسلمانانِ هند
می خوانم: او خواهد آمد...
اینها همه بهانه اند;
زمین تو را می خواهد امامِ مهربانم....
#اللهم عجل لولیک الفرج
ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،
تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.
از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،
در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.
پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،
دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.
نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،
پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.
گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،
عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.
مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت
مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم.
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم
در زیر پای توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم.
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست.
با اشک هایم
شهر دلت را خواهم شُست.
پلک ه
نام او در اوستا اژیدهاکا آمده است که بهمعنی اژدهای ده عیب است . در اوستا اژیدهاک از مردم باوری Bavri است که همان بابل باشد ، او دارای سه پوزه ، سه سر و شش چشم و دارندهی هزار گونه چالاکی بود و نیز از شکست دهندهی او فریدون یاد شده و نیز آمده که اژیدهاک در کویرینتا Kavirinta (کرند) برای وایو فرشتهی هوا قربانی کرد و از وی درخواست نمود تا او را یاری دهد تا هر هفت کشور را از آدمی تهی سازد . ولی وایو خواهش او را برنیاورد ، در بندهشن و کتب مذهبیِ زرتشت
دیشب خواب میدیدم یه مرد من رو گروگان گرفته و در اخر هم با چاقو من رو کشتبا این که میدونستم دارم خواب میبینم و منتظر بودم اون لحظه ای که میخواست با چاقو بهم ضربه بزنه از خواب بپرم اما نشد! بیدار نشدم
و توی خواب درد ضربات چاقو رو حس میکردم
انقدر خوابم ادامه پیدا کرد که مردم! و وقتی بیدار شدم با بغض به شدددددت سنگینی داشتم گریه میکردم و صورتم رو چسبونده بودم به بالشم.
هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد
بعد از اون خوابم احساس میکنم بدترین اتفاقی که ب
عده ای از نوشته های ظاهری برخی از ادیان اینگونه می رساند که برای رسیدن به سعادت باید نفس خویش را در راه خدا زنده کرد و در دینی دیگر می گویند برای زنده کردن ابتدا باید کُشت تمام خواستن ها را و همه ی خواستن هایت را باید با خواسته های خدا هم مسیر کنید...
آنچه که به واقع اتفاق می افتد این است که اکثریت از آیین قربانی و سایر آیین ها ظاهری بیشتر درک نکرده اند برای همین تغییر صورتی مشخص در شیوه ی اجرای آیین ها توسط این گونه اشخاص اتفاق می افتد و در طول
شهیدم.
شهیدِ به فرمان زیستن، به فرمان مُردن.
شاهدم، حاضرم، با بالهای مگسی، در مازههای عرشِ تاریکِ نمورم، میخزم، بالا را نگاه میکنم؛ سرابِ شهید نبودن را، رویای رهاییِ پرنده را در فضایی، که بینهایت بودنش را بلد نیستم، و حتماً یلهگیِ بیمرزش مرا میکُشت یا در زمان گُمَم میکرد.
برگِ سبزِ بامعنیام، آویزانِ درختی پیر؛ حسرت به جانِ مرگی بیمعنی، زرد، ارغوانی، خشک و بیخون. حسرت به جانِ بیسروسامانی در آغوشِ بادهای ولگرد. حسرت ب
کاری ندارم با جهنّم یا بهشتش
از بس نوشته، جا ندارد سرنوشتش
هر صفحه را پُر کرده از تاریخ زشتش
جایی برای دستکاری نیست دیگر
تا جملهبندی میشود حسّ دقیقت
هِی سنگ میکوبند بر قلب رقیقت
هربار شکل تازهای دارد حقیقت
عاشق شدن هم افتخاری نیست دیگر
اینجا زمین نه، کُشتهزار ماست انگار
هِی کُشته روی کُشته میکارند هربار
غیر از هزاران سال کِشت و کُشت و کُشتار
بر دوشِ انسان هیچ باری نیست دیگر
بازیگر اصلی نشسته پشت پَرده
در داستان کهنهی
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست نه بقا کرد ستمگر، نه بجا ماند ستم ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست دولت آن یافت که در پای تو جان داد ولی این قبا راست، نه بر قامت هر بی سر و پاست تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
فؤاد کرمانی
آاُمامه در این جهان بهآسانی گریه نمیکرد . هرگاه احساس میکرد میخواهد گریه کند بهجایش خشمگین میشد . از دست خودش یا از دست کسی دیگر ، که یعنی بهندرت اشک میریخت . اما هنگامی که شروع به اشک ریختن میکرد ، نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد . از زمانی که تاماکی اوتسوکا خودش را کُشت اینچنین گریهی طولانی نکرده بود . چند سال پیش بود ؟ به یاد نمیآورد . به هرحال مدتها پیش بود و او برای همیشه گریه کرد . گریهاش چند روز طول کشید . در تمام این
بی حرف پیش؛
باید کُشت؛
خروسِ همسایه گاوچران است
مرغِ خانه، خروس خوان به جنگ دیو می رود؛
جنگ ها دو نوع اند:
جنگِ اول، جنگ داد است
جنگِ دوم، جنگِ بیداد است؛
دادی می خواهد و بیدادی به سکوت فرا می خواند؛
در این حیرانی من کله و پاچه بار گذاشته ام.
... نافیاند و نیرویند ؛ نیرویند و نافیاند . نیروی خام و وحشی و بازداشت شده در قید ، با شوق مجالی به فوران . تشنهی رهّی و رهایش تا مگر نقطهای از زندگانی را ویران کند . ویرانگر در لحظهلحظهی عمر خویشتن است و بهجز ویرانی نمیشناسد ، مجهول و جهل است و مایهی دست است . گرسنه است به چشم و گرسنه به دل ، گرسنه به روح و به دندان ؛ پس هار است و سیرمانیِ ولع پایانناپذیر خود را با چشم و چنگ و دست و زبانِ ویرانی پیشه میکند . ترسزده است و از اینرو
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانیاگر قدم بگذاری به چشم بارانیبیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواببرای تو چه بگویم از این پریشانی؟چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگرنه تو اگر که بیایی همیشه میمانیچه کرده با دل من داغ، دور از چشمتچه کرده با دلم این گریههای پنهانیببین سراغ تو را هر غروب میگیرمقدم قدم من از این کوچههای کنعانینسیم مژدۀ پیراهن تو را آوردنسیم آمده با حال و روز بارانی نس
مولوی در کتاب اوّل مثنوی «داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب» نقل کرده است.توجه مولانا جلالالدین محمد بلخی به این داستان و پیامهای آن عجیب و نتیجهگیری آن عجیبتر و بس عبرتآموز است.نمیدانیم مولوی بر اساس کدام تجربهی تاریخی و با چه هدفی این داستان را بیان کرده است. اما این داستان نحوهی فعالیت یهودیان مخفی را به زیبایی نشان میدهد.خلاصهی داستان از این قرار است(اشعار مولانا به اختصار بیان شده است):حکمرانی یه
مولوی در کتاب اوّل مثنوی «داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب» نقل کرده است.توجه مولانا جلالالدین محمد بلخی به این داستان و پیامهای آن عجیب و نتیجهگیری آن عجیبتر و بس عبرتآموز است.نمیدانیم مولوی بر اساس کدام تجربهی تاریخی و با چه هدفی این داستان را بیان کرده است. اما این داستان نحوهی فعالیت یهودیان مخفی را به زیبایی نشان میدهد.خلاصهی داستان از این قرار است(اشعار مولانا به اختصار بیان شده است):حکمرانی یه
بیماری ویروسی ابولا (به انگلیسی: Ebola virus disease) یا تب هموراژیک ابولا (به انگلیسی: Ebola hemorrhagic fever) نوعی بیماری انسانی است که از ویروس ابولا ناشی میشود. نشانههای این بیماری معمولاً دو روز تا سه هفته بعد از تماس با ویروس و به صورت تب، گلودرد، دردهای ماهیچهای و سردردظاهر میشوند. معمولاً حالت تهوع]، استفراغ و اسهال و همچنین کاهش عملکرد کبد و کلیهها به دنبال این موارد میآیند. در این زمان، مبتلایان دچار خونریزی میشوند.[۱]این ویروس از طریق تما
یک چیز بگویم دادتان وبلاگ را بردارد. شهید آوینی آن قدر که فکر میکنید عمیق نیست. چند کتابش را بخوانید میفهمید که دارد با الفاظ بازی میکند و عمق معنایی ندارد. آوینی متأثر از سید احمد فردید و فردید هم متأثر از هایدگر بود. ولی با تمام این حرفها من غلط بکنم دربارۀ خلوص و یقین آوینی حرفی بزنم.
یک چیز دیگر بگویم که اصلا نفهمید از چه حرف میزنم چون توی فضا نیستید. تا در دورۀ انجمن سواد رسانۀ طلاب شرکت نکنید هم نمیفهمید. راستش اول دوره ما صد توم
رمان الف
داستان شماره یک در وبلاگ
قسمت. فرجام از داستان بلند مهربانو رو براتون به اشتراک گذاشتم. (جنون_مرگ)
به نام تاری
شماره یک. رمان الف
__مهربانو ، در امتداد شومترین و کینهجویانهترین اقدام زندگیش حرکت کرد و طبق نقشه ای از پیش تعیین شده ، کپسولهای قرص شب پدرش را باز و خالی نمود، درونش را با پودر خاکستری رنگی با احتیاط پُر نمود و کنار لیوان آب گذاشت. اسپرهی تنفس پدرش را کاملا خالی نمود. گوشهی شلنگ گاز بخاری را با ظر
دامنۀ ایران
7186
به قلم دامنه. به نام خدا. میدانید که اخیراً فضای ایران مورد هجوم ملخهای آفریقایی قرار گرفت. این ملخها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟ من این پرسش را در «مدرسۀ فکرت» به عنوان بحث 127 سنجاق کردم که پاسخم من این است:
۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارندهی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَندهشدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثا
چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم ...
که یک هفته جلوتر می روم از خود به قربانش
محمد سهرابی
قصیده کامل:
سرم کوبیدهی سنگی است کز هر رگرگ کانش
به کوی شوق دعوتنامه دارد هر پشیمانش
برون از جلوه دارد نشئهای در وادی حیرت
که دودو میکند در دیدنش چشمان حیرانش
خیال جلوهاش از خواب مخمل برده راحت را
به چشم باز میخوابند مشتاقان حیرانش
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش
بروز ذات آن الله کل مستغنی از خلق است
ن
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود)
صفحه 277 پاراگراف اول
یکروز معمولی، کمرنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه و دستانِ روزگ
یه پاراگراف از قسمت سیر صعودی پیرنگ رمان براتون گذاشتم که قبل از لکه ی انار بر دامن باکره ی مهربانو هست و یک پاراگراف هم از بعد کنش و نقطه اوج ، و سپس قسمت فرجام پیرنگ رمان مهربانو رو براتون انتخاب کردم. نویسنده ی اثر هم من نیستم بلکه واسه اثر شین براری هستش. و واسه نشر چشمه بود)
صفحه 277 پاراگراف اول
یکروز معمولی، کمرنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه و دستانِ روزگ
صورتجلسه حل مشکلات شرکت هپکو و باقی شرکتها
همین اول بگویم که قرارنبود چیزی را افشاء یا اظهار یا اخطار یا هرنوع اِفعال دیگری کنیم. اما دیدیم حق این مسئولین دولتی دارد ضایع میشود در حالی که طفلی ها، همه مشکلات هپکو، ماشین سازی تبریز، آلمینیوم المهدی، نفت کرمانشاه، کشت و صنعت مغان، نیشکر هفت تپه و حتی کُرپ آلمان را لودری حل کرده اند هلو! و الان چرخ زندگی مردم چنان میچرخد که دانشمندان میخواهند از چرخش آن برق تولید کنند. این هم که می بینید کار
توجه ؛ این متن بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی رایت توسط ناشر ، بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom و تصادفی از نرم افزار رایتین دمو تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ، این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد بودن و پ پایبندی به قوانین بریتانیا موظف به رعایتش میباشیم.
رمان جدید کلیک کنید★ رمان ۲وارد شوید٭
ست که ناشرین ان در ایران حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد بودن و پ پایبندی به قوانین بریتانیا موظف به رعایتش میباشیم.
یکروز معمولی معمولی، کمرنگ و غمناک زیر آسمانی ابری آغازگشته بود ٫؛٬ چنان غمی بر وجود پسرکی غزلفروش ،تار تنیده بود که گویی دلش شیشه و دستانِ روزگار سنگ گردیدهبود
پسرک پر از حرف ه
.
توجه ؛ این متن بدلیل تحت مالکیت بودن. و حق کپی رایت توسط ناشر ، بصورت. جملات. رندوم Ran
یکرRandom و تصادفی از نرم افزار رایتین دمو تهیه شده و نظم و نظام کلی و مفهومی و دستوری ان مطابق نسخه ی اصل نمیباسد ، این تنها راه به اشتراک گذاردن آثار برتری ست که ناشرین ان در ایران حق مالکیت معنوی آثار را. در فدراسیون نشر اروپاه به ثبت رسانده اند و ما نیز بدلیل متعهد بودن و پ پایبندی به قوانین بریتانیا موظف به رعایتش میب
موضوع: شولستانمقدمهشولستان بلوکی از توابع شاپورِ کازرون است که طایفه مَمَسَنی از ایلهای فارس در آنجا ساکن اند و هوایش سرد است. ابن بطوطه که در سال703 هجری این ناحیه را دیده چنین می نویسد: "اطراف کازرون را بلاد الشول گویند و امروز به شولستان معروف است". (لسترنج، 228) بلاد الشول نام بلوکی است در جنوب فارس، این ناحیه در دوره ساسانیان داخل منطقه شاپور خره بود و قبه آن را شاپور اول بنا نهاد که در سال23 هجری عثمان بن ابی العاص این منطقه را تصرف کرد و شول
درباره این سایت