نتایج جستجو برای عبارت :

احتمالا تازه دارم به راه راست هدایت میشم

یه لحظه دقت کردم دیدم نه به گذشته فکر میکنم نه به آیندهمنی که تمام عمرم توی رویاها و اهداف آینده ام بودم و هیچ کاری به گذشته نداشتم
و یک ماهی بود که اسیر گذشته شده بودم
الان؟هیچی و هیچی
با اینکه هدف دارم واسه زندگیم ولی فکرم درگیر هیچی نیست
در طول روز فقط به همون لحظاتی که دارن میگذرن فکر میکنم.اگه خوب بود که فبها
بد بود سعی میکنم درستش کنم.همین
آیا راه درستش همینه؟! باید صبر کنیم زمان بگذره ببینیم چی میشه.
خیلی دارم پست میذارما :D
سلام
از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفته‌ای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا
ایشالله بعد کنکور میام و پست‌های قبلی‌تون و احتمالا دعوت‌هایی که بابت چالش‌ها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیق‌ش رو نمیدونم می‌خونم احتمالا متوجه می‌شم) رو ی واکنشی نشون میدم
در آخر هم که دعا کنید دوستان:)
خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛
باز یعنی تقی به توقی خورده!
می‌دونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلی‌ها اهمیتی نداره
احتمالا خیلی‌ها گوش نمی‌دن
احتمالا به خیلی‌ها بر می‌خوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمی‌شه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کل‌کشیدن
در مراسم موالید حضرات آل‌الله علیهم‌السلام
رسم بشه
شاید بعدا درباره‌ش مفصل نوشتم
لکن علی‌الحساب
به این توصیه‌ی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبت‌آمیز]
درمان عدم تقارن سوراخ های بینی
اگر این عدم تقارن ناشی از سپتوپلاستی باشد، سپتوم کادوال احتمالا به سمت راست منحرف شده است و مثلث نرم سمت چپ را به یک زاویه حاده تبدیل می کند و در عین حال مثلث سمت راست را تبدیل به یک زاویه منفرجه می کند.
اگر شما از شکل نوک بینی خود از جلو راضی هستید (مثلا نوک بینی به سمت راست یا چپ منحرف نشده)، پس دیگر نمی توان از کلوملا یا ترمیم سپتوم استفاده کرد. اما می توان شکل و سایز سوراخ سمت چپ بینی را طوری تنظیم کرد که با سورا
شعر نو می گویم اما حرف هایم تازه نیستعزم رفتن دارم اما رد پایم تازه نیستیک دو روزی در دلی بودیم و رفتیم عاقبترفتن از یاد عزیزانم برایم تازه نیستدوستت دارم ولی دیگر چه جای ماندنم ؟میروم بی منت از جایی که جایم تازه نیستآمدم با شور و شوق از عشق گویم با دلتکهنه شد آواز من شور و نوایم تازه نیستسخت می گردد تنفس در فضای بی کسیسینه ام سنگین و هم حال و هوایم تازه نیستروزگاری گوش یاران بود و صحبت های منگرچه مدت هاست هم دیگر صدایم تازه نیست
امروز خواب موندم باز هشت و نیم بیدار شدم:( اما جا نمیزنم میشینم کار میکنم احتمالا تمام شبو بیدار میمونم چون هم باید کتاب بخونم و هم مابینش زبان. یه خورده اسنرس دارم اما اهمیتی نداره من همیشه شب امتحانی بودم :دی با این حال دوست دارم فردا بشه که قراره کتاب بخرم. تازه تکلیفای زبانم هست. خدا چرا من اینقدر سرخوشم یه هفته گذشت خیلی کم کار کردم همرو گذاشتم واسه امروز :/ دیگه کاری نمیشه کرد. بهتر بیشتر از این لفتش ندم برم شروع کنم به هر حال تا نیمه شب وقت
دیشب چند دقیقه با بابا Video Call داشتیم. با اینکه ماسک نصف صورتش رو پوشونده بود، خستگی از همه جاش میبارید. خیلی پیش نمیومد بابا رو اینقدر خسته ببینی اما این چند روز داشتن فشارشون رو بیشتر می کردن و بابا هم قرار نبود روز به روز جوون تر بشه. گفت: "اینقدر دست هامون رو شستیم، خشک شدن. خیلی شلوغه. امروز دوتا مورد به احتمال قوی کرونایی داشتیم و یک راست فرستادیمشون تا تست بدن." نگرانش بودم، خیلی. مامان هم فکر می کرد اگر داد بزنه، صدا بیشتر میرسه اما در واقع
همانطور که شما احتمالا از تماشای مسابقه فوتبال یا هر مسابقه ی دیگه ای لذت میبرید بنده دارم گرگیاس افلاطون رو میخونم و هر جواب استدلال دادن یا عقب نشینی ظاهری ای که سقراط جلوی مدعیانش میکنه رو مثل یه هوک چپ و راست و رقص پا میبینم و لذت میبرم. وسطش یهو میگم دمت گرم همینه رو همین نقطه دست بذار و بزن ناکارش کن . یا حتی حدس میزنم الان بحث دانش رو پیش میکشه و ضربه فنیش میکنه. 
خلاصه که لذت بردم! به به اقا سقراط .دست شما درد نکنه اقا افلاطون.
مجموعه کامل رمز های GTA V برای ps4 و PS3
 
تولید شده توسط xmir org · منتشر شده 98/07/06
 
 
 
تمامی رمز های GTA V را برای شما عزیزان آماده کرده ایم که امیدواریم از آنها نهایت استفاده و لذت را ببرید، اما باید در نظر داشته باشید که در صورت استفاده از رمز های GTA V دیگر نمیتوانید تروفی در پلی‌استیشن بگیرید، مگر اینکه رمز جی تی ای وی را غیر فعال کنید.
 
✳️ کانال آپارت ما رو دنبال کنید و ویدئو دریافت پول رایگان رو ببینید و از آن استفاده کنید. ✳️
کانال آپارات ما (کلی
حموم رفتم و نشستم سر کارم. نگران نباش قاطی کردنم تموم شد. و دارم سعی میکنم که کارامو انجام بدم. ادم بعضی وقتها واقعا قاطی میکنه و نمیدونم چی میشه اما اتفاق میفته. انگار باید منتظر بمونی تا خودش راست و ریست بشه. ساعت یک هست و من چهار ساعت وقت دارم تا کار کنم بعدش کلاس زبان که تا هشت هست بعدشم که دوباره کار میکنم. مهام میره تهران و من میمونمو من. فردا کلی کار دارم. باید تنها صبحونه بخورم. ناهارمو باید درست کنم بیرون برم حتی. احتمالا. و کارامم انجام ب
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
داشتم فکر می کردم که این چند سال اخیر رو کاش می شد پاک کرد بس که اونچه باید باشه نیست.
در واقع، نه پاک کردن از زندگی! که دوسش دارم چون تجربه ست. چون دیدنِ زندگی از چشمای دیگه ایه که هیچ وقت نداشتم.
بلکه جا پاهام رو پاک کنم تا آدما راه اشتباهی نرن به تصادف.
اینه که دارم خونه تکونی می کنم.
البته، پاکشون نمی کنم ولی باید وقت بذارم و تغییرشون بدم. دست کم مشخصشون کنم که اینا راه درست نیست. اینجای کار می لنگه. و غیره.
اما واسه خودم، شروع کردم به خونه تکونی
سلام
امیدوارم حال جسم و دلت خوب باشه
الان که این نامه رو نمیخونی من تو قرنطینه م
تو هم احتمالا تو قرنطینه ای : )
قرنطینه حوصله سَربَریه
یا نه
قرنطینه بهونه‌س
اون چیزی که اذیت میکنه قرنطینه نیست
نبود من و تو با همه
نیمه گم شده من
اونقدر دوست دارم که با فکر نبود تو دیوونه‌تر میشم
و از بودنت سرمست و سرشار از خوشی و لذت =)
بعد از رسیدن به تو تازه روز های خوب شروع میشه
تازه اون روزایی که قراره از این زندگی لذت ببریم شروع میشه =)
میرسه اونروز که با قدم ه
تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم‌. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون
و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد
خب خب اول مرسی از دعوتت گل پسر 

خب اول بیست سال ایندم جوری ک دوست دارم باشه رو میگم بعد واقعیت 

دوست داشتنم اینه که مهاجرت کرده باشم انگلیس تو گرینویچ کار کنم.دو تا جوجه فسقلی داشته باشم.یه زندگی ساده و شیک 
دلم میخواد همه خانوادم همرام باشن 
شاید یه خونه ویلایی داشته باشم و یه ماشین که اصلا به شخصیتی که دارم نمیخوره 
احتمالا شوهرم یا کچل یا مو فرفری 
دو تای بچم بزرگ دختر و کوچولو پسر باشه 
احتمالا موهامو کوتاه کرده باشم و تپل شده باشم 


واق
مجموعه کامل رمز های GTA V برای ps4
رمز جی تی ای
مجموعه رمز جی تی ای که ما برای شما آماده کرده ایم مخصوص GTA V یا همان Grand Theft Auto V ونسخه پلی استیشن 4 و همینطور پلی استیشن 3  است. اگر به دنبال جی تی ای سن اندرس برای کامپیوترهستید بر روی رمز جی تی ای 5 برای کامپیوتر کلیک کنید.
رمز جی تی ای وی

برای استفاده از رمز های GTA V نیازی به گوشی موبایل نیست و کافیست که رمز های جی تی ای وی را درحین اجرای بازی وارد کنید.


عملکرد
رمز


مست شدن
مثلث ، راست ، راست ، چپ ،
دارم می‌میرم. این زندگی چقدر سخته. هر جاشو رد می‌کنیم تموم نمیشه بعدی میاد. این دو ماه کلی بلای اشک آور سرم اومد که بازشون نمی‌کنم. الان مامانم ازم متنفره و کسی که دوستش دارم باهام قهر کرده (وقتی یک چیزی که راست بود رو بهش گفتم). تو زندگیم موندم. نمیدونم اینکه اپلای نکنم بر خلاف تقریبا همه بیچاره‌م میکنه یا نه. امتحان زبانامو که عطا کردم. اوضاع سلامتیمم جالب نیست.
هوا بارونی شد و من دیگه تموم شدم. فقط دوست دارم ساعت‌ها گریه کنم
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.
شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: بهجان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.«گلستان سعدی»
 
جز راست نباید گفتهر راست نشاید گفت
نمیدونم این رابطه ای که تازه با میم شروع شده درسته یانه
اما بشدت احتیاج دارم از نوع عاطفی!
همین که باشه حرف بزنیم
دردودل کنم برام کافیه
نمیدونم درسته یاغلط!
فقط میدونم به همچین دوستی احتیاج دارم
کاش میشد دوست تازه پیدا کرد باهاش سینما رفت
رستوران کافه!نمیدونم یه چی که حالمو خوب کنه!
دلم تنگه برا اون روزای خوب کاش میشد بازم اون حال خوب وروزای خوب برگرده
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ... 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
 گفتم قربانت گردم مطلبی در دل دارم که بخاطر ان اندوهگینم می خواستم انرا از پدر شما بپرسم پیش امد نکرد فرمود ای احمد چیست ان عرضکردم اقای من از پدران شما برای ما روایت کرده اند که خوابیدن پیغمبران بر پشت و خوابیدن مو منین بجانب راست و خوابیدن منافقین بجانب چب و خوابیدن شیاطین برو افتاده و دمر است  فرمود چنین است عرضکردم اقای من هرچه کوشش میکنم بدست راست  بخوابم ممکن نمیشود خوابم نمیبرد  حضرت ساعتی سکوت نمود  سپس  سپس فرمود احمد نزدیک من بیا
مثل پیکان جوانان یا سایر ماشین هایی که دچار تغییر ارتفاع میشن، این عکس هم بنظرم لازمه که تغییر ارتفاع داده بشه! مثلا پای راست نفر دومی از سمت راست یکم بره بالاتر و نفرسومی از سمت راست یکم ارتفاعش بره پایین تر و کله نفر چهارمی از راست هم. دقیقا بیاد وسط پنجره! (تو کشور ما البته!)
پ.ن: نفر اولی هم از راست دور از جون شما بره بمیره!
سلام
 
دیروز اومدم ترمینالی که سر جاده هست تا بیام خونه.
هرچی فکر کردم دیدم اگر 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه رو بمونم خوابگاه ، باید هر وعده رو فلافل بخورم و تازه منتظر باشم که هیچ خرج دیگه ای هم به من نخوره.
خلاصه تصمیم گرفتم بیام خونه.
تقریبا یه نیم ساعتی معطل اتوبوس شدم زیر بارون. یاد ایامی افتادم که ماشین زیر پام بود و تو این شرایط از کنار مسافرا رد شده بودم و شاید فقط  تو دلم گفته بودم بنده خداها را ببین و رفته بودم.
ولی خب هر جور بود به خیر گذشت.
آره
داشتم بلاگ مجید گروسی رو میخوندم یه پست داشت که میگفت دوباره دارم زیاد پست میزارم یعنی که احتمالا از دوستام دور شدم اینو من به شدت تو خودم حس میکنم یعنی مثل اینکه مقداره ثابتی روابط اجتماعی توم وجود داره که باید خالی شه و اگه نتونم رو دوستام خالیش کنم میام روی بلاگ میریزمش که شامل چس ناله و اینا میشه 
خلاصه این که پست نیزارم از نظر خودم خیلی خوبه و همش به خواطر دوست های جدیدیه که پیدا کردم
 بلاگ مجید هم اینه  magaroo.blog.ir بعد خیلی ادم خفنیه ولی خو
 اپل احتمالا در حال تولید نسخه RED اپل واچ 5 است
بر اساس شواهدی که توسط وب‌سایت فرانوسی WatchGeneration کشف شده است، اپل احتمالا در حال آماده شدن برای عرضه مدل RED از سری ۵ اپل واچ در سال آینده میلادی است. در گزارش این وب‌سایت آمده، اپل واچ PRODUCT) RED) برای مدت کوتاهی در یکی از پایگاه‌های داده نامشخص اپل ظاهر شده و بدنه آلومینیومی داشته است.
راستش یه جورایی حس بدی دارم برای فردا
میدونی از یه طرف مجبوری خدمت سربازی رو تموم کنی، تا تازه بتونی توی اجتماع از صفر شروع کنی!!
ولی  هر بار موقع رفتن. شبش خوابم نمیبره. نه از ترس جزیره! از جوّی که اونجاس هم ترس نیست! تنها چیزی که ازش ترس دارم فقط یه چیزه!
شخصیت امین توی جزیره! از خودم میترسم. 
تا حالا از خودت ترسیدی؟
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
❆ بگو دوستم داری:
 
باز هم بگودوستت دارمبرای هزارمین مرتبهراستش، دوستت دارم های تو راست هم که نباشد به دلم می نشیند. 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
الان تو مطب دکتر نشستم حوصلم سر رفته تا زودتر نوبتم بشه. همون حس گند کلافگی و اضطراب توی یک محیط بسته.  ۱۵ مین هست که نشستم. واقعا تحملش برام سخته. بیا یه راه پیدا کنیم تا حواسم پرت بشه. فردا زبان دارم تقریبا تا ظهر که خواب بودم یه ذره کار کردم دوباره خوابم برد تا بعد رفتم حمومو حاضر شدم. مطب بر عکس همیشه بیش از حد شلوغه تقریبا بیشتر صندلیا پر شدن. بیمار دکترم رفت بیرون احتمالا 
همون موقع صدام کرد رفتم تو الانم که اومدم خونه فکر کن تازه میخوام بش
امروزو تازه میخوام شروع کنم. رفتم حموم الانم روی زخمای پام بازه روش کرمه منم باید فقط بخوابم به جایی نماله :/ ولی شکممو بستم گفتم نمیتونم اینجوری کار کنم که. حالا تازه میخوام شروع کنم امروز احتمالا بیشتر کتاب میخونم اما کارای دیگه مثل دیدن چند تا عکاس رو هم انجام میدم. کاش کتابای بیشتری اینجا داشتم دلمم برای رشت و خونمون تنگ شده. برای مستقل بودن برای انجام دادن همه ی کارا توسط خودم هرچند که اینجا فعلا به خصوص، دارم شاهانه زندگی میکنم! اینقدر
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها 
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند. 
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به ب
راست گویی رو همیشه باید سرلوحه خودت قرار بدی ، وقتی یه خبر می شنوی یا یه چیزی رو می بینی شاید شخصیت ضعیفت مدام تو رو هدایت کنه به اشتراک گذاری اون خبر ، فرقی نداره که این اشتراک گذاری چی باشه چه به اعضای خونوادت بگی ، چه به دوستت و چه توی اینترنت پخشش کنی ، کارت اشتباست !
الان یکی از معضلاتی که دامن گیر جامعه و تک تک ما هم شده همین موضوع هست ، صحبتم رو با فهم و آگاهی جامعه و مردم اشتباه نگیرید ولی واقعا خیلی از چیزها رو نه باید فهمید و نه باید فهم
گفتی نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز. گفتی گر نداری تو سپر واپس گریز. درسته؟ یادته؟ 
یه قدم رفتم عقب. اما شیرین می گفتی و چاره نبود از المپیاد. چاره نبود. سوار قطارِ اجباری بودیم که می‌رفت تا بیفته تو درّه. چه می‌دونستم دره‌ست. فکر می‌کردم سپر هم دارم تازه.
معجب و سپرِ پوست‌پیازی به دست اومدم. با شمشیرت ایستاده‌بودی اون‌جلو. گفتی با این آرامش و دین و ایمونت که نمی‌شه جلوتر رفت. هرچی داری رو باید بذاری و بیای. فک می‌کردم سپرم جوابه. دین و ایمونم
کنار بلوار بعثتم 
همکارمو از قوامی انداختم تو بعثت و تا نزدیک هفده شهریور بردمش 
هرچی هم گفت مسیرته مسیرته گفتم خونه مادربزرگم تو بعثته 
ولی مادربزرگ تو آیسیو هست 
تازه نمی بود هم که من هیچ وقت جایی تنها نرفتم 
یبار دیگه هم همکاریو بردم شهرک! و بهش گفتم خونه مادربزرگم تو نوره 
راست گفته بودم اما 
من که نمیخواستم اونجا برم 
خانم میم نمی دونه من الان کنار خیابون ایستادم و حوصله ی خونه رو ندارم 
نمی دونه دارم فکر می کنم کجا برم و چکار کنم 
نمی
حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 
دانلود فیلم چپ راست بهترین کیفیت محصول 1399 اثری از حامد محمدی, دانلود فیلم چپ راست بهترین کیفیت با لینک مستقیم رایگان کامل کم حجم بلوری 4k, دانلود فیلم سینمایی ایرانی چپ راست بهترین کیفیت جدید بدون تگ آرم تبلیغاتی و نیاز به خرید اشتراک ویژه بهترین کیفیت

ادامه مطلب
"دعا میکنم هیچ وقت دنیا برات کوچیک نباشه"احتمالا وقتی پیر بشم، همین نصیحتو بکنم به جوونا، کوچیک نباشه دنیات جوون 
حوصله‌ی نوشتن ندارم، اما در همین حد بگم که بزرگی تجربه هایی که میشه تو دنیا کرد، به حدی هست که هیچوقت اونو از جذابیت نندازه، تازه دارم اینارو می‌فهمم. 
ادامه مطلب
در ریاضی پدیده‌ای است به نام خاصیت جابه‌جایی. عملیه‌هایی که خاصیت جابه‌جایی دارند وابسته به ترتیب نیستند. همانطور که میدانیم ۶+۳ = ۳+۶. اینجا با اینکه ترتیب ۶ و ۳ تغییر میکند، جواب در هر دو صورت یکی است. در زندگی روزمره «پوشیدن کفش چپ و بعد کفش راست» خاصیت جابه‌جایی دارد. فرقی نمیکند اول کفش راست را بپوشید یا چپ را. «اضافه کردن نمک و ادویه به غذا» خاصیت جابه‌جایی دارد. مهم نیست که اول نمک را اضافه می‌کنید یا ادویه را. «شستن سر و بدن در حمام»
دلم میخواست پسر بودم الان میرفتم بیرون یکم دعوا میکردم داد میزدم سیگار میکشیدم چهارتارو میزدم کتک میخوردم یکم ازراین فشاری که الان رومه کم میشد.
ولی حالا دختر شدم نه تنها نمیتونم هیچ حرفی بزنم بلکه ساکت باید بشینم و با ملایمت کارایی که چپ و راست بهم میگن با مهربونی انجام بدم چون اگه یکم تن صدام بالا ببرم یا لحن جدی حرفی بزنم چون نمیدونن چمه بازخواست و مجازات میشم.
دختر بودن سخته لااقل برای من عصبانیتم با ریختن طرفها تو طرف شویی خالی کنم یا ب
نوشتن درباره ی این ها خیلی... احمقانه است. اما من می گویم. از تمام احساساتم می نویسم. از تمام آن 30 دقیقه های روزانه که نفسم می گیرد اما ادامه می دهم. از تمام آن کارهایی که باید روزانه انجام دهم تا ترسم بریزد. باید بگویم. باید بنویسم و این بار را از روی دوشم بردارم. باید بنویسم و خجالت درباره ی این موضوع را تمام کنم. باید با بیماریم دوست باشم. اگر دوستش داشته باشم او هم دمش را می گذارد روی کولش و می رود سراغ یکی دیگر تا قوی بودن را به او هم یاد بدهد. مر
یکی از گوشی های جدیدی که اپل درصدد عرضه آن است آیفون ۱۱ پرو نام دارد که رونمایی از آن در نیمه اول شهریور ماه رخ می دهد و به تازگی اطلاعاتی از آن در فضای مجازی منتشر شده است.
به نقل از آسین ایج، منابع مطلع از عرضه سه مدل تازه از آیفون خبر می دهند و می گویند ابعاد نمایشگرهای آنها ۵.۸، ۶.۱ و ۶.۵ اینچ است. نمایشگر مدل ۶.۱ اینچی احتمالا از نوع ال سی دی خواهد بود.
ظاهرا اپل قصد ندارد تغییرات عمده ای در طراحی آیفون های جدید خود ایجاد کند و احتمالا مهم ترین
❇ درب موتور 405 - ایساکو .... T❇️ دربهای عقب سمند (چپ + راست) .... T❇️ دربهای عقب 206 (چپ + راست) .... T❇️ درب عقب راست 405 .... T❇️ درب موتور پرشیا .... T❇ درب موتور 206 .... T❇ درب موتور سمند (با سوراخ) .... T❇️ درب صندوق عقب پرشیا .... T❇️ درب صندوق عقب سمند LX .... T❇️ درب صندوق عقب 206 SD .... T❇ درب اتاق بار 206 HB .... T❇️ گلگیر جلو 206 (چپ + راست) .... T❇ جاچراغی جلو 206 (چپ + راست) .... T❇ درب های جانبی دنا .... T❇ درب موتور دنا .... T❇ گلگیر عقب وانت - ایساکو .... T❇ گلگیر جلو پیکان - ایساکو .
♦️اظهار نظر عجیب رییس سازمان مدیریت بحران کشور
مسئولان از سفر به مناطق سیل زده به شدت خودداری کنند!
✍️ خدا وکیلی یه نظر درست داده باشه همینه .میرن تو دست وبال بچه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها و مردم نمیذارن کارشون رو بکنند. تازه یه بخشی از خدمات هم باید در خدمت این ها باشه تازه پل دختر هتل ۵ ستاره هم نداره برن جوج و میگو بزنن. راست گفته نرید جان مادرتون
امروز روز عجیبیه؛ صبح مثل همیشه خوابم نمی برد. میخواستم یه چیی بنویسم ولی ایده ای نداشتم. یاد این افتادم که یه core اطلاعات هست که اگه بهش ایمان داشته باشی همیشه بهت ایده میده. شروع کردم به نوشتن. اولش یکم ویرد بود ولی مشخصه نوشته های من ویردیشونه. گذاشتمش کنار. یه ایده عالی به ذهنم رسید. خیلی خیلی سیال و قشنگ. هنوز ننوشتمش. ساعت های 3 و نیم بیدار شدم. نیکو پیام داده بود. بهش گفتم بیا اون لتر رو به اسم تو چاپ کنیم که برای من حرف و حدیثی پیش نیاد؟ امید
چند وقت دیگخ سی سالم میشه
استرس گرفتم نمیخوام ترسهام به دهه چهارم ببرم. مثل ترس از زبان! چیزی که سالیان سال من رو متوقف کرده....از طرفی میخوام کارهایی بکنم که همیشه دوست داشتم و نشده
دیروز رفتم کلاس عکاسی و چقدر خوشحال شدم که کاری دارم انجام میدم که دوست داشتم و دارم.
احتمالا یه کلاس انلاین فرانسه هم بنویسم
خواهرم پیغام داد که همکارش گفته اگه میخوام میتونم به عنوان معاون شیفت عصر برم کار کنم تو مدرسه ش.
شنبه تا پنجشنبه، ساعت 5 عصر تا 9 شب، ماهی 450 تومن.
 
جدای اینکه مبلغش خیلی کمه، اونم برای کسی که دو سال پیش ماهی 1.5 حقوق می گرفته(اگه تو اون کار می موندم الان حدود دو تومن می شد احتمالا)؛ دو تا هم امتحان سنگین دارم.
تازه هزینه ی رفت و آمد فقط 300 تومن میشه و عملا چیزی نمیمونه.
با آقای محترم و مامان مشورت کردم و خب خلاصه که ردش کردم.
این همه سختی کشیدم اینم
خب استاد رفته اروپا و من را علاف رها کرده. به تحقیق دارم یکی از بهترین ایام زندگی‌ام را می‌گذرانم. مطالعه، تحقیق، استراحت، تفریح. حالم هم خوش است خیلی خوش و همه چیز بر وفق مراد است. بهانه‌گیری نمی‌کنم و روحم سنگین نیست و حالا دارم می‌فهمم همه‌اش از فشار درس و پایان‌نامه بوده اما واقعیت این است که من آن فشارها را چون قهوه‌ی کلمبیایی اول صبح دوست دارم و بر شکلات سوییسی ترجیح می‌دهم. البته دوست دارم بعد از دکترا همینگونه ایام بگذرانم و احتم
راهی سرزمین نور هستم. مثل پروانه ای که تازه از پوسته ابریشم خود رها شده و شوق پریدن به سوی گلستان دارد. احساس نو زندگی کردن دارم. دیدار تازه ای با شهیدان خونم را به غلیان انداخته است. جاده ها یکی پس از دیگری سپری میشوند. به میعادگاه عاشقان نزدیک تر می شوم. انتظار تنها حسی است که دارم. انتظار بستن عهدی دیگر. انگار تپه های نور صدایم می زنند. شاید که این انتظار دوطرفه باشد.
ادامه مطلب
+ دیشب بعد از مدت‌ها خوشحالِ خوشحال بودم. اون قدر خوشحال که حس می‌کردم صورتم داره می‌درخشه و هرکی بهم نگاه کنه همه چیز رو می‌فهمه. می‌فهمه که خوشحالم و سبکم و نمی‌تونم جلوی اون لبخند احمقانه‌م رو بگیرم. خوشحالیه تا همین الان هم ادامه داشته، خدا رو شکر.
+ جواب فرهنگ رو ندادن. گفتن فردا یا پس‌فردا زنگ بزنید. مسخره کردن خودشونو!
+ این آهنگه رو هم گوش بدید. از اوناییه که یه حس خوب توام با عذاب وجدان بهم می‌ده. احتمالا چند وقت دیگه هم عذاب وجدانه
مفاصل زانوم درد میکنه احتمالا چون مدت زیادی راه نرفتم مث اینکه زیاد خونه موندن داره تاثیرشو نشون میده دیدن نابودی تدریجی، احتمالا پیری این شکلیه هرروز بلند میشی تا ببینی چیز جدیدی رو تو خواب دیشب جا گذاشتی و یه درد جدید سوغاتی آوردی احتمالا اکثرا هم تو رویا زندگی میکنی خب با این تفاسیر منم پیرم.
این قرنطینه ارمغان های زیادی داشته از پیری و  ملال گرفته تا تنهایی و این بهترین و مهم ترینشه ما آدما که با یه عالمه کار ریختن رو سر خودمون و من با ان
خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته ..از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بده..اما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم ..پیش خواهرم و کتابام..احتمالن برم کتابخونه ..ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم ..این سفر های شبانه رو دوست دارم ..پر از سکوت ..پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند...امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خی
خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته ..از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بده..اما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم ..پیش خواهرم و کتابام..احتمالن برم کتابخونه ..ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم ..این سفر های شبانه رو دوست دارم ..پر از سکوت ..پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند...امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خی
امروز تونستم ساعت چهار این طورا دوباره بیدار شم. هووورااا. خب فکر میکردم خواب میمونم اما بیدار شدم‌. دارم شهرام ناظری گوش میدم هنوز شروع نکردم البته نوشتم اول کارایی رو که باید انجام بدمو تا شب که بیخودی هدر ندم وقتو. احتمالا یا امروز یا فردا کتابم تموم میشه. خیلی زوده نه؟ چون نشستم پاش یعنی خب این کتابو دوست دارم چون در مورد چیزی هست که بهش علاقه دارم و دغدغه امه. اینقدر گشنمه که الان نمیتونم کار کنم. منتظرم حاضر شه چایی. همین امروز رو شروع کن
یادداشتای قبلی رو پیشنویس کردم
میخوام از نو شروع کنم
دارم به تغییر سبک فکر میکنم
 
تصمیم دارم ازین به بعد داستانای کوتاه منتشر کنم
احتمالا هم مفیدتره هم اینکه باعث میشه بیشتر فک کنم
***********************************************************
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون از 5نفر مختلفم با یه آی پی نظر دریافت کردم
نمیفهمم چرا این اتفاق افتاده فقط خیلی بهم برخورده...
اول میخواستم کلا وبلاگو حذف کنم
هرسه تاشونو
بعد دیدم درست نیست
هم من مخاطبامو دوس دارم هم اینکه او
امروز از اون روزایی بود از صبح که هی خوابیدم هی بیدار شدم :/ با این که واقعا تصمیم داشتم تنبلی نکنمو کتابمو جلو ببرم. اما الان یه یک ساعتی هست که تازه خواب از سرم پریده و دارم میخونم. امروز قول میدم بخش اولو دوم رو تموم کنمو تنبلی نکنمو همه تلاشمو کنم نخوابم. نسکافه هم میخورم شاید اثر کرد. رو مود قهوه های بدمزه نیستم الان. همین. عکاسی احتمالا نمیرم چون اگه بخوام برم بیرون حتما باید برم حموم منم الان حال ندارم :/ خب ادم بعضی وقتا اینجوری میشه دیگه.
میلگردهای افقی چپ و راست
 
بعد از میلگردهای عمودی انتهای این میلگردها را به‌وسیلهٔ دو ردیف میلگرد چپ و راست به همدیگر متصل می‌کنند به‌طوری‌که در زیر مستطیل‌هایی به ابعاد ۴۰ در ۴۰ یا ۱۰ در ۱۰ سانتیمتر تشکیل می‌شود. به جای میلگردهای افقی چپ و راست می‌توان از نبشی یا سپری استفاده نمود.
پر از احساس منفی و نگاه بالا به پایینم. پر‌ از "تو یکی دیگه گه نخور" و "کی به تو گفت نظر بدی". تازه به این پی بردم که یکی از لذتام وقتی خونه تنهام اینه که با صدای بلند فحش بدم و به صدای بلند خودم موقع ادای فحش‌های آبدار گوش کنم و عشق کنم.‌ احتمالا اگر از نوروز به روتین برگردم راحت‌تر خواهم بود‌.
بسم الله
 
اگر تهران بودم به لیست وحدت رأی می‌دادم؛ البته احتمالا منهای سه - چهار نفر، به‌علاوه‌ی سه‌ - چهار نفر: یامین‌پور، رسایی، شهبازی، علی جعفری.
حالا که شیرازم احتمالا به ترکیبی از لیست جبهه‌ی پایداری و شورای ائتلاف رأی می‌دهم؛ شاید چهار نفر از این پنج‌تا: غلامحسن اسکندری، حسین پارسایی، روح‌الله نجابت، جعفر قادری، و خانم طاهری.
 
پ.ن. قسمتی از پیامک یکی از رفقایم:
راستش من روی هیچ واجبی ترس ندارم. چون مسئله ی خودمه. یعنی می دونم خدا
امروز شروع شده. خیلی وقته از ساعت شیش اینطورا بیدارم سریع حاضر شدم با مها برم ازمایش بده ابوریحان. رفتیم گفتن باید پزشک عمومی تایید کنه پزشک عمومی ۹ میومد مها گفت بیخیال بریم شیلا دوباره اسنپ گرفتیم برگشتیم ازمایشو دادو من زنگ زدم بابا اومد دنبالمون. تازه الان میتونم شروع کنم. پیش خودم گفتم برم کتابخونه اما حوصله ام نیومد یعنی خب ترسیدم جایی که میخوامم پر باشه پس بیخیال شدم همین خونه انجام میدم جاش فردا و پس فردا میرم کتابخونه. و شنبه البته.
اولین روز ماه محبوبم باید زیبا بگذره. متاسفانه خیلی درس دارم و برای این حجم درس داشتن خیلی خسته‌م. آخرای ویس دکتر مکری رو گوش ندادم که قرار بود بگه چجوری یه کار هدفمند رو به هبیت تبدیل کنیم تا ازمون انرژی نگیره. که درس خوندن رو تبدیل به هبیت کنم که انقدر انرژی نگیره.
+ تلویزیون روشن بود و یه فیلم دوزاری داشت برا خودش پخش می‌شد. دختره گفت دارم سعی می‌کنم تاکسی بگیرم  ولی نمی‌تونم. شما می‌تونین برام تاکسی بگیرین؟ پسره گفت: "کجا می‌خواین برین؟"
نمیدانم خواب چی ولی احتمالا دوباره تمام شب را تا صبح خواب دیده ام. متاسفانه از خواب که بیدار میشوم حالت ادمی را دارم که تمام روز را این طرف ان طرف دوییده. خسته، گیج و کرخت.
برای جمعه برنامه دربند را با بچه ها قطعی کردیم. 
شرحش اینکه من دوستداشتم پنج شنبه صبح باشد چون پنج شنبه ها تا نیمه شب همه دورهمیم و جمعه ها ساعت ۱۱ از خواب بیدار میشویم! 
یکهو یک سالار نامی امد وسط و گفت که ما پنج شنبه سرکاریم. جمعه صبح برویم. و قرارمان شد جمعه صبح. از دیشب تا ب
هیچ ایده ای ندارم که از اصطلاح درستی استفاده میکنم یا نه. ولی هیچ موقع استارتر خوبی نبودم:-"
هیچ موقع نتونستم با یکی خودم اقدام کنم و دوست شم! همه ی دوستام خودشون اقدام کننده بودن! نتونستم که یه کلمه ی مسخرس، بدیهیه پیام میدی دوست میشی. خیلی سعی دارم میکنم یه دلیل منطقیییی بیارم که چرا این کارو نمیکنم:)))
دلیلش ولی احتمالا همون ریاکشنه، ولی یه چیزی هست اینه که خیلی وقتا آدم از ریاکشن طرف مطمعنه. ولی بازم همچین کاری انجام نمیدم! عجیبه کلا، خیلی هم
امروز روز خوبی بود. من زبان خوندم و زبان خوندم و زبان خوندم ! تا ساعت شیش و هفت بعدش مامان اومد خونه یه یه ساعتی پیششون بودم حالا الان میخوام بخوابم دو سه بیدار بشم بدایة الحکمة رو شروع کنم. مامانم میگه ۱۲ سال خودمو کشتم درس بخونی ، نخوندی حالا الان... خب راست میگه تازه من به نظر خودم اصلا خوب نیستم :/ حداقل تو خوندن کتاب بدایة بیچاره :دی. همین الان میخوام بخوابم فردا هم که کلاس. قبلش که کار میکنم اما بعدش احتمالا بخوابم بعد بلند شم به کار کردن. همی
سلام :))
1. آقا من بی اعصابم؟ چرا همه بهم میگن اعصاب نداری؟ :| بابا دلیل خاصی نداره :| مدلم اینطوری شده :|
2. آزمون جامعو حماسه آفریدم :)) برا اولین بار تو زندگیم منفی زدم :)) تو لیست همه درسای اختصاصی احتمالا اخرین نفرم :)
3. جفت کلیه هام خرجِ کتاب تستا شده :| 
4. ترم اخر زبانه... خوشحالم چون واقعا رو مخ ترینه و واقعا بی فایده شده برام. بعد کنکور باید برم Fce بخونم تازه :|
5. حساب روزا از دستم رفته... 
6. چند کیلومتر (:|) با صندل پیاده راه رفتم. پشت پام رو استخوان پام
امروز برای محمد دلم تنگ شده و حدود 3 ساعت گریه کردم.
من سندروم استکهلم دارم احتمالا. 
میدونین محمد مرد خوبی بود. هم میزنم لهش میکنم و کل تقصیر این رابطه رو به گردن خودم میگیرم که همیشه یا بی محلی کردم یا جواب ندادم (تا که بتونم این رابطه رو به نحوی تموم کنم) هم از دست خل و چل بازیاش سالهاست که خسته م. 
هم اینکه دوسش دارم.
گاهی وقتا به خودم میگم کاش مدتها قبل مرده بودم. کاش به جای برادر بزرگم میمردم.
پذیرفتن اینکه یه ادمی که قبلا تو زندگیت بوده و دیگه نیس و هیچ وقت هم نخواهد بود خیلی سخته..من بعد از حدود هفت یا هشت ماه، تازه فک کنم دو هفتس که به این پذیرش دارم میرسم...نمیگم کامل رسیدم ولی تا حد زیادی از انکار کردن دست برداشتم و به خودم قبولوندم که چه اتفاقاتی افتاده..قانع کردن خودم خیلی دردناک بود...از خدا خواستم کمکم کنه..تنهایی از پسش برنمیومدم. و احتمالا هم کمک اون بود که باعث شد همه امیدهامو بریزم دور..تسلیم شم و بپذیرم که همه چیز تموم شده..
امروزه قندهای در دسترس انسان ها دو نوع هستند؛ راست گرا و چپ گرا.
بهتر است بدانید بدن انسان ها تنها با قند چپ گرا سازگاری دارد؛ البته به اندازه متعادل و به دور از افراط؛ همانند: عسل، انگور، خرما، توت، انجیر، مویز، شکر سرخ، قند میوه جات و … .
قند راست گرا در حالت تجزیه، نور را به سمت راست می تاباند و چپ گرا نور را به سمت چپ.
قند راست گرا محل مناسبی برای رشد میکروب است اما میکروب نمی تواند از قند چپ گرا تغذیه کند.
قندهای مصنوعی که در آزمایشگاه ها سن
درک صداقت میاره. تو وقتی  حرف دلتو راست و پوست کنده به طرف مقابلت می‌گی که مطمئن باشی اون شخص برای حرف تو ذره‌ای هر چند اندک تره خورد می‌کنه و دائم برای فرو کردن عقاید خودش تو ذهن تو تلاش نمی‌کنه. وگرنه که شروع می‌کنی به پیچوندن و ایگنور کردن. اما مرگ به اون لحظه‌ای که قفل دهنت باز بشه و حرف دلت به اون آدمی که نباید گفته بشه. اون موقع است که تازه می‌شی مثل من!
دارم ی کتابی ترجمه میکنم برای یکی از دروسم
و همین ترم همون درس رو دارم
دارم از تولید به مصرف کار میکنم و فایل هر فصلی رو که ترجمه میکنم میدم به دانشجوهای کلاس
کلی بهشون گفتم امانتدار باشید و ترجمه رو دست کسی ندید و ازش سوء استفاده نکنید
چون تصمیم دارم برسونمش به چاپ
 
 اگر بتونم انتشارات درست درمون براش پیدا کنم احتمالا میشه منبع معتبری باشه برای رشته ما 
به دلیل این که تو این درس واقعا منبع خوب نداریم
 
حالا امیدوارم دانشجوهای محترم واقعا ا
خیلی وقت است که
می‌خواهم بنویسم؛ از کبوتری که در ایوان کوچک‌مان لانه کرده، از دخترانی که
روزهاست من را خانوم فارسی صدا می‌کنند، از آشپزی و شعفی که وقت مخلوط کردن خوراکی‌ها
با هم به من دست می‌دهد، از اتو کردن لباس‌های مردی که دوستش دارم، از تمام شدن
کلاس‌های ارشد، از شعرهای تازه‌ای که می‌گویم، از رویاهایی که می‌بافم، از لحظه‌های
دو نفره و درک شیرینیِ از خود گذشتگی‌های دو سویه، از دوستان جدیدی که پیدا کرده‌ام،
از خانۀ دوست‌داشتنی‌م
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. 
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. 
شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
«گلستان سعدی»
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد ...اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش...
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه...البته میدونم به من و بنی
من فعلا ایران میمونم ...
امکان رفتن دارم اما به دلایلی الان نمیتونم برم ... 
همین جا آزمون تخصص میدم ...
و سه رشته ی مورد علاقه ام رو از بینشون تا اون روز انتخاب میکنم ... 
برام مهم نیست چشم و هم چشمی ها ...
من اون رشته ای رو که دوست دارم میرم ...
بذار بگن کم آورده بوده این رشته رو انتخاب کرده ! 
تنبل بوده اومده این رشته ...
به درک که میگن پول توش نیست ، این نیست اون نیست...
من دوست دارم...
من عاشق رشته ی داخلیم...
از طب اورژانس و اطفالم خوشم میاد...
و احتمالا بین
الان دقیقا این همه عجله برای چیه؟
نمیشه یه ذره یواش تر بری...
تازه دارم با وجودت برکت رو میفهمم
لطف بی حد و حساب رو
تازه دارم آرمان شهرم رو با تو تجربه می کنم
توروخدا یه ذره یواش تر برو
یه کاری کن که بعد از تو همه چی همین طور خوب بمونه... لطفا
#یازده_روز_گذشت
ممنونم بابت دعوت سپیده ی عزیزم و آقا رهام
و شرمنده بابت تاخیر!
۲۰ سال زمان زیادیه واقعا.. حالا اگه باز ۱۰ سال بود آسونتر میشد پیش بینی کرد...
۲۰ سال دیگه حدودای سن ۳۷ سالگیم..
خب قاعدتا اتفاقات مختلفی تو زندگیم افتاده .. با کمک خدا مهندس کامپیوتر شدم و جایی مشغول کارم
خانواده تشکیل دادم و احتمال زیاد بچه هم دارم ، اسم نفس رو دوس دارم واسه دخترم بذارم(:
و احتمالا هر روز از صبح تا شب باهاش درگیرم که درس بخونه و بازیگوشی نکنه!
ببین تا کجا رفتم دگ ولی خ
الان دو روزه بذرهای پریوش رو گذاشتم تو یخچال که سرمادهی بشن. امیدوارم زیاد نشده باشه و سبز کنن. امروز گلدون سفیدی که قبلا توش محبوبه شب بود رو در آوردم خاکش رو زیر و رو کردم . فعلا که وسایلم محدوده و از همین چیزایی که تو خونه داریم استفاده میکنم یعنی یه چنگال و چاقو و قاشق و دستکش‌های ظرفشویی کهنه (که هر دوتاشونم مال دست راست هستن).
خاک رو گذاشتم خوب آب بخوره واسه همین فعلا نمیتونم از حموم خودم استفاده کنم چون گلدونم اونجاس و یه کثافت‌کاری‌ای
دارم فصل جدید و جدی ای از زندگیم رو شروع میکنم.
امروز پول رو واریز میکنم و از فردا احتمالا شروع بشه،دیگه به کلاس جانبی نمیرسم.
بین این و یه جای دیگه مردد بودم،این گرون تره و آرومتر برای همین آرامشش انتخابش کردم، از طرفی اونا جو رقابتیشون خیلی زیاد بود بهم استرس میداد و اینکه جای خالی نداشتن وقتم هدر میرفت تا ظرفیت ایجاد کنن.
چقدر ذوق دارم واسش، به قول علیرضاشون ما بنده به وظیفه ایم نه نتیجه‌.
انگار تازه از یه خواب مزخرف زمستونی بیدارم.هیچی خوب نیست...نه حال دنیای درونم و نه حال جهان بیرون...
امیدوارم بتونم درستش کنم یا حداقل یکم اوضاع بهتر شه...
برای خودم متاسف م که اینقدر هوش هیجانی پایینی و دارم و سربزنگاه هایی که برام مهم ن گند زدم:اونم به بدترین شکل ممکن.واقعا از خودم خجالت میکشم.من این ادم رو نمی خوام و عوض ش میکنم و به چپم که تا الان کسی نتونسته یا نشده و یا هر شر و ور دیگه ای.من باید انجامش بدم چون بهش نیاز دارم؛همونقدر ی که به اک
سلام و دو صد سلام
خواستم خیلی شیک و مجلسی بازگشت غرور آفرین خودم به عرصه پوچ نویسی روزانه رو توی بوق و کرنا کنم که مبادا خیال کنین من به راه راست هدایت شدم که ازین خبرا نیست و من تا آخرین نفس در برابر هدایت شدن مقاومت خواهم کرد مگر اینکه خود راه راست به سمت من کج بشه که خودش در نوع خودش میتونه من جمله معجزات عالم بشریت باشه که اگر چنین بشه بعدش میتونم حتی ادعایی هم در زمینه ی ارتباط با عوالم بالا بدون مصرف هرگونه ماده ی نابی داشته باشم که با توج
اسمش پیمانه یسال از من بزرگتره ، دانشجو دکتراس ،میگه حقوقش ۶ میلیونه و گفت احتمالا بره از ایران
و من؟
من هیچی نداشتم بگم ، هیچی نبودم ، از چی بگم بهش؟از اینکه تازه میرم سال دوم دانشگاه با تفاوت سنی یسال؟؟ از بریز بپاش پولای بابام؟ از ولخرجیام؟ از تنبلیام؟ از ادعام؟
 
دمت گرم پیمان ،دمت گرم ،عجیب به دلم نشستی ،خدا پشت و پناهت باشه پسر 
+سلام.-علیک.+خوش اومدین.-مزاحم که نیستم.+این چه حرفیه؟شما مراحمید!-خیلی ممنون.+به فرمایید داخل.-به چه خونه ای داری؟+قابل نداره.تازه تاسیسه معمارش هم خودمم!-جدا؟+بله.-من میتونم از این به بعد هر وقت دوست دارم به اینجا سر بزنم؟+خونه ی خودتونه.-چرا حالا سبز؟+عشقه!-سبز؟+اره باو.-کلا همینه ؟+چی؟-محتوای خونت.+نه بابا تازه تو اولین مهمون خونمی قراره از الان کلی پست بزارم.-جدا؟+البته.-پس هرچه سریعتر شروع کن.+چشم
آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا این طرح پژوهشو بنویسم
و دارم به این فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟
احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم این طور باشه
+ همه کارهای این ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 
+ از این که احتمال زیادی وجود داره که بعد از این روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دا
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
 
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
 
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
 
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
 
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
 
من و تو عشق را گسترده‌تر خواه
 
حدود ده سال پیش وقتی خواهرم دوازده سالش بود و کانون میرفت روزهای زوج کنار کتابهایی که برای خودش می آورد حتما یکیش مال من بود یه رمان نوجوان که خوراکم بود نوجوون نبودم اما شدیدن عاشقش بودم :)) الانم نوجوون نیستم اصلا اما هنوزم برام جذابه و همین باعث شده بازم به یکی بسپارم بره کانون و برام کتاب بیاره :)
یه توصیه از من : به سنتون نگاه نکنید فقط کتاب نوجوان بخونید :))
این کتاب رو برای سومین بار دارم میخونم و هر بار بیشتر دوسش دارم ...
 
از همون صفحه ه
بعد از یک پیاده‌روی کوتاه بارانی، آمده‌ام به کتابخانه. کنار پنجره نشسته‌ام و دفتر و قلم و یک عاشقانه آرام را پهن کرده‌ام روی میز مقابلم. هیچ وقت در هیچ کتابخانه‌ای رمان نخوانده بودم! دارم فکر می‌کنم چه زیباست که مادرم. چه زیباست که دو جفت چشم کوچک در خانه انتظارم را می‌کشند. این زندگی تازه که دیگر تنها متعلق به خودم نیست را دوست دارم و بیشتر از همه عمرم احساس مفید بودن می‌کنم. دارم بنده‌های کوچک خدا را با صبوری بزرگ می‌کنم و مثل همیشه شا
کلاسم نمیرما، دو روزه چهل دقیقه فقط بهم زبان یاد میده. همین. خسته شدم! :|
تازه بعد از کلی وقت که بهش پی ام دادم و نبوده و عروسی بوده و شمال بوده و اینا. 
میگما، کی میخوایم یادبگیریم یه سری چیزارو واقعا؟ اگه پنجاه سالگیم اینایی ک برا زندگیمون مفید نیستن رو یاد نگرفتیم چی؟
دلم نوشتن میخواد. امروز دفتر و مدادمو بردم خونه مامانجونم، درشو باز کردم توش نوشتم خر نباش بفهم؟ یه همچون چیزی. 
ینی بدون برنامه ریزی وقتت از بادم سریع تر میره. نسیمشم تو صورتت
من یادمه اون روزا چه مزه‌ای بودن، یادمه باروناش از همه‌ی بارونا بارون‌تر بودن، شجریان از همیشه‌ش شجریان‌تر بود، دل من از همیشه‌ی همیشه‌ش نازک‌تر. یادمه مسیرا رو، پیاده‌رویا رو‌. یادمه تو رد شدن از چهارراه‌ها چی می‌خوندم، و چقدر می‌خواستم از شیشه‌ی بالا کشیده‌ی تاکسیا بپرم بیرون و پام برسه به یه دنیای دیگه. هیچ پاییز دیگه ای اونقدر خنک و خوشبو نبود، هیچ پاییز دیگه‌ای اونقدر بی‌خوابی همراه با هیجان و عشق و ترس و غم به خودش ندید، حت
هر نفس آواز عشقمی‌رسد از چپ و راستما به فلک می‌رویمعزم تماشا که راستما به فلک بوده‌ایمیار ملک بوده‌ایمباز همان جا رویمجمله که آن شهر ماستخود ز فلک برتریموز ملک افزونتریمزین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاستگوهر پاک از کجا عالم خاک از کجابر چه فرود آمدیتبار کنید این چه جاستبخت جوان یار مادادن جان کار ماقافله سالار مافخر جهان مصطفاست
چه جمعه ی خوبی
دانشگاه بودم و تازه رسیدم خونه
با علی قرار داشتم
صبح هشت پیام داده که صبحانه بریم فلان جا؟
چقدر دلم میخواست این پیام و دعوت به صبحانه از طرف ی دوستی بود
که می شد بهش جواب داد ده دقیقه دیگه لباس بپوشم آماده ام
ولی فقط نوشتم نه مرسی.. دانشگاه می بینمتون
علی رو هفت سال میشه که میشناسم
تو تمام این هفت سال شرایط من تغییر کرد.. شرایط خودش تغییر کرد
ولی هیچ وقت رفتارش با من عوض نشد
اگه علی مردی بود که کوچکترین حسی بهش داشتم
زمین و زمان دست
امروز با خبر بد شروع شد. براین مگی مرد. همون کسی که کتابی که الان دارم میخونمو نوشته. کتاب فلاسفه ی بزرگ رو. خب واقعا ناراحت شدم. ولی کاش ادم میمیره هم اینجوری بمیره. بگذریم :( 
از صبح هی پاشدم هی خوابیدم دیگه بار اخر گفتم مائده اینو میخوای؟ میخوای این ادم مزخرف باشی؟ پاشو خودتو جمع کن دیگه ساعت ده پاشدم. تازه میخوام شروع کنم. فردا امتحان دیکته هم دارم :دی کتابمم که باید بخونم ولی زبان در اولویت هست فعلا تا سه شنبه. دلم میخواد از پسش بر بیام هرچند
بسم الله مهربون :)
واقعا خسته شدم از این چرخه ی درس و امتحان. بی صبرانه منتظرم ترم تموم شه و تعطیلات برسه. وارد سال چهارم شدم دیگه ولی هنوزم دارم فکر میکنم اگه من مهندسی میخوندم الان چی شده بود و کجای زندگی بودم!
امروز کلاس زبان دارم ولی نمیرم. شنبه یه امتحان سخت دارم که هنوزم کلی نخونده دارم، فرصت کلاس رفتن ندارم. جدیدا فرندز رو هم دانلود کردم، امروز قسمت اولش رو دیدم ولی خب یه جاهایی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن :| باید چند بار گوشش بدم تا متوجه بش
فردا باید برم مدرسه برای رفع اشکال بچه های کنکوری!
اونم کی؟ من! منی که دیروز سر ساده ترین اثبات های فیزیکی سه ساعت و نیم مونده بودم و امروز یه نیم ساعتی داشتم به اندازه tan 30° فکر می‌کردم! اگر ازم بپرسن درصد فیزیکت چند شد و من یه چیزی حدودای 100 بهشون بگم یعنی بهم امیدوار می‌شن و سوالای فیزیکشونو میان می‌پرسن ازم؟ نمی‌دونن همه چی شیفت دیلیت شده احتمالا! باید فردا سوالای آزمون آزمایشیشونو دانلود کنم یه ذره بیام تو فضاشون. اونم من گریزون از کنکو
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
سلام عمر بابا
۲۲ برای شب نیمه شعبان بود هنوز تو درفت گوشیمه. ان‌شالله بهترش کنم ویرایشش کنم برات می‌فرستم.
 
اما خوشگل دخترم امروز به روایتی تولد خانم حضرت رقیه‌ سلام‌ الله علیها است. احتمالا بارها تو این چند سال از من و مادرت خواهی شنید که: منِ بابات همه‌ی همه‌ی زندگیمو هر چی دارم و ندارم رو از این خانم و عموشون دارم.
کاش بشه که تا وقتی بزرگ می‌شی زمین خودمونو بخریم ساختمون خودمونو طراحی کنیم، حسینیه‌ای که دلم می‌خواد رو بزنم و براشون م
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
نمی‌دونم چرا اما اصولا تابستونا برای من شروع یه فصل جدید از زندگیم‌ه.
حتی ربطی هم به این نداره که آدما توی تابستون انگیزه تغییر پیدا می‌کنن.
واسه من معمولا محیط توی این مسئله دخیل‌ه؛ آدمایی که می‌بینم و باهاشون
برخورد دارم، اتفاقایی که میوفته و... این بین گاهی هم خودم انگیزشو پیدا
می‌کنم. احتمالا چون از اون وضعیت بخصوص خسته میشم و تصمیم می‌گیرم تغییرش
بدم. اما امسال می‌تونم بگم ۸۰ درصد این تغییرات صرفا بخاطر خودم بوده و نه
تاثیر فرد د
یه خورده نگرانم. دیروز رفته بودم پیش روانشناس و روانپزشکم. با روانشناسم به این نتیجه رسیدیم که من چه مرضی دارم که نمیرم عکاسی. قرار شد تمام بهانه هام رو بشناسم و خلافشون عمل کنم. و فرار نکنم از کاری که با تمام وجودم باهاش حال میکنمو لذت میبرم. نترسم از اشتباه کردنو انجام بدم. و این که فکر نکنم به بعدش. فهمیدم راست میگه من چند ماهه دارم میرم پیشش هر دفعه هم یکی از مشکلاتم اینه عکاسی نمیرم و ناله میکنمو غر میزنم. باید یه توازنی بین انجام کارام برق
در دنیای موازی من احتمالا یکی از کارکنان یک کتاب‌فروشی بزرگ‌ام که مسئول مرتب کردن کتاب‌ها و دسته‌بندی و چیدنشان توی قفسه‌هاست. شاید الان در دنیای موازی من با تی‌شرت گشاد و شلوار جین و کتانی‌های سفیدم، بی‌خیالِ رئیسی که دارد از دوربین‌های مدار بسته نگاهم می‌کند، پایین قفسه‌های متروک و به هم ریخته‌ی گوشه‌ی شرقی کتابسرا، چهارزانو نشسته‌ام روی زمین و میخکوب یکی از کتاب‌های تازه چاپ شده‌، یا یکی از نامه‌های نیما، یا یکی از داستان‌ه
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
ادمیزاد چه حافظه لجنی دارد!!! یک عمر بعد از تمام شدن قصه مان، اهنگ زلف نامجو را گوش دادم. و درست الان یادم افتاد که تکه اولش را همیشه برایم میخوانده! پس من از ان همه شور و حال چه چیزی یادم مانده؟! انسان عجب موجود کرگدنی است. یاد گرفتی زندگی کنی ساجی من نه؟! با اسانس فراموشی!
دوم هم اینکه یک خروار گروه و کانال خفن توی تلفن همراهم دارم. دو تا پاکسازی طبیعت. یک دانه ی بسیار فعال حامی کودکان و خیریه ها. کانون ادبی و کانون خیریه دانشگاه. 
جز مورد اخر که و
خصوصیات شخصیتی افراد چپ و راست دست
 
 
 
 
 
پژوهشگران اسپانیایی در تحقیقات خود نشان دادند که افراد چپ دست خوبیهای دنیا را در نقطه مقابل راست دستها می بینند.
به گزارش خبرگزاری مهر، محققان دانشگاه گرانادا با بازنگری تعداد زیادی از مطالعات مربوط به راست دستها و چپ دستها دریافتند دستی که افراد با آن می نویسند نگاه آنها را نسبت به دنیا تغییر می دهد و می تواند بر روی روش این افراد در دیدن مفاهیمی چون خوبی و بدی تاثیر بگذارد. به طوری که چپ دستها خوب
امشب، فهمیدم که ناخودآگاهِ من، چقدر از آدم‌هایی که تظاهر می‌کنند بدش میاد. اونایی که تظاهر می‌کنند که...
هیچ‌وقت در زندگی نترسیدند.
هیچ‌وقت ناامید نشدند.
همیشه، همه رو دوست داشتند و دارند.
همیشه خیرخواه بودند و هستند.
همیشه نمونه و الگو بودند و هستند.
احتمالا اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید، تا الان دیگه متوجه شدید که من به طرز احمقانه‌ای، هرچیزی که به ذهنم بیاد رو اینجا می‌نویسم... فقط کافیه وقت کنم که اون افکار رو مکتوب کنم. بعضی‌ها ن
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم.. هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
بچه داری با وجود همه شیرینیش، یه سیکل کسالت بار داره؛ از شیر خوردن، باد گلو، بالا آوردن، تعویض لباس، تعویض پوشک، خواباندن. تازه اگه سیکل طی بشه خوبه، گاهی به شدت بهم میخوره، مثلا چندبار پشت سرهم تعویض لباس و ...
دوست دارم کار دیگه ای بکنم. دوست دارم یکم راحت و طولانی بخوابم. (بیشتر از ۲ ساعت)
سلام.
الآن در اتاقم در هومه ی شهر آرهوسِ دانمارک هستم. دوشنبه آمدم اینجا برای یک ترم تحصیل.می دونی ترسِ اصلیِ من چیه بود تو کل روز های گذشته؟ یعنی چیزی که بیشتر از کم آوردن پول و موفق نشدن در تحصیلم می ترسونتم.. این که دوست پیدا نکنم. و راستش من معمولا من راحت با آدم ها ارتباط می گیرم. اما این ترس خیلی عمیق در من هست.چرا؟ هنوز دقیق نمی دانم. احتمالا تنها یک علت ندارد، بلکه افکار، تجربیات و احساسات زیادی باعث این ترس در من شدند. شاید در مهد کودک شرو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها